
یادت چه با من کرده است
آشفتگی ،درماندگی
تلخست دگر این روزگار
سخت است دگر این زندگی
یادت چه با من کرده است.
جوهر ز جانم برده است.
افتاد تپش دیگر ز قلب
در خلوتی افسرده است.
همچون طنابی استوار
بند خورده با من خاطرات.
یادت چه با من کرده است.
یادی که می دُزد ثُبات .
جوشان و حیران سینه ام
آرامشی از من مَخواه.
هر لحظه با یاد توام
جانا چه شیرینست گناه.
مانند آن سارق به جان
بردی ز من هر آن چه هست.
رفتی ولی قدری ببین
یادت چه با من کرده است.
