دین مجموعه ایست از اجزایی صفت فام ،که باعث الگوسازی به استهداف برنامه ای عملی برای تعریف انسان مطلقا مصون از خطا است و دائرة المعارفیست برای تبیین امور دنیوی اعم از عمیق و سطحی که اکثرا اخلاقی ، و بعضا زیستی و علمی بوده که به مفهوم ترین شکل در مقدور برای عموم مستمعین به صورت وقایع تاریخی حقیقی و مستند و یا اساطیر عمیق و دو جانبه که هر کدام از جوانب تاریخی و اسطوره ای-اش در قلمرو خود قابل تعبیر و تفسیرند و منتهی و ملتقی هر دوی آنها اعتیادا به اخلاق عملیست “البته باید متوجه بود که منظور از “منتهی” یکی از مفاهیم نتیجه یا اتمام عمل است که اموری هستند متفاوت و مقصود در هر صورت خارج از این دو نخواهد بود”
از الگوسازی به نحو مذکوره نیز عرض کنم که یکی از وضائف ماهوی یک متخصص در مجال فلسفه است که واجب میدارد فیلسوف در استهداف هدفی خاص که باز هم در محوریت اخلاق عملی منحصر به نحله ی فلسفی یا دینی خاص میچرخد.
چنین الگو سازی ها را اکثرا در محتواهای جامعه شناسانه دیده و در مطالعات خویش در ابوابی که مرتبط به جامعه شناسی هستند تجربه کردیم اما گاهی نه تنها ممکن است برای مستمع غیر فیلسوف یا غیر عالم مبهم به نظر برسد بلکه گاهی وی را به لبه هاله گمراهی میبرد.
به همین خاطر تعمیم نظر نسبتا مبهم در متناول مخاطبان مخاطره و ریسک است، پس اینجاست که تمثیل و ایجاد اساطیر از برای درک هرچه بیشتر و یا تجسید امور نا ملموس برای شنونده لزوم خود را مینمایاند ” همچون تبیین مبدا خلقت در جسد خدایان در اساطیر یونان و…” برای مثال کتاب هفتم جمهوری افلاطون اگر با تمثیل غار شروع نمیشد غیر ممکن بود که گلاوکن بتواند منظور سقراط را بفهمد و از آن نتیجه حاصل کند. پس تبیین تعابیر و تصاویر انسانی برای مدروکات حسی و یا نا مفهومات فلسفی برای درک آنها از لحاظ منطقی صحیح و حتی لازم است.
البته انکار نمیکنم که بعضی از بمبست ها باعث تشکیل نظریات غیر صحیح از جانب انسان در مقاطع زمانی مختلف شده اند، که ناشی از غریزه ی آسان طلبی انسانیست. البته از این نظر باکی نیست چون اینگونه افکار به موجب منشا غیر منطقیشان از لحاظ فلسفی ، دینی و حتی عقلی رد میشوند و باکی از بقای آنها در وجود عالم نداریم.
پس تمامی توصیفات دینی نقد شده در مورد ماهیت اله یا قابل تفسیرند ،یا صرفا از غریزه ی آسان طلبی انسان نشات گرفته اند، برای اختصار راه به سوی حقیقت ” و استنتاج هدف از اخلاق عملی” که همه یا از لحاظ منطقی و فلسفی همانطور که گفته شد مورد پذیرشند، و یا به صورت کاملا بدیهی و ملموس مردودند. و در این منظر همانطور که مستحضرید بین فلسفه و دین اختلافی نیست.
موضوعیت دین استهداف صواب است به وسیله ی علم و تعقل بشری و همچنین استهداف استفاده ی اندیشمندانه از اشارات دنیوی به صورت راهنمایی هایی از جانب دین، و در نتیجه رسیدن به آرمانهای مدینه ی فاضله و انتفاع اجتماع افراد نحله ی واحد “دین” بر اثر دنبال کردن اخلاق فردی توسط یکایک زیرمجموعه هاست زیرا اخلاق اجتماعی که باعث انتفاع جامعه و عدم ایجاد ضرر برای عده ای در مقابل ایجاد نفع برای عده ی دیگر است ، عبارت است از اعمال متقابل اخلاق فردی بین دو شخص . پس رعایت اخلاق اجتماعی از واجبات رعایت اخلاق فردیت که “اگر پذیرفته شد امثال آن نیز پذیرفته خواهند شد و اگر نه ، امثال آن نیز پذیرفته نخواهند شد” . همانگونه که مشاهده شد موضوع دینی فوقانی نیز صاحب بنیان کاملا فلسفیست و با تعقل فلسفی ابدا منافاتی ندارد.
یک تعبیر و یا دستور دینی حتما باید هدف و موضوع فوق را در بر داشته باشد و لی اگر فاقد آنها بود ، صلاحیت آن را نخواهد داشت که حتی نام دین بر آن گمارده شود. پس تمامی مسائل دینی ابتدا باید شرایط فوق را داشته باشند.
همچنین عدم درک مسائل فرا انسانی و متافیزیکی مذکوره ،یا به تفسیر و تعبیر انسان متفکر منجر میشود ،و یا اکتفا به اقتناع به ماهیت اسطوره ای آن ،پس تعیین امور فرا انسانی برای انسان از جانب دین ، بدون استهداف یکی از واکنش های انسانی “اقتناع به ماهیت اسطوری، و یا تعبیر و تفسیر ” که در آغاز بند از آنها گفتیم کاملا بی معنی خواهد بود و دینی بودن و حتی عقلانیت خود را از دست خواهد داد پس بدین دلیل میتوان ادعا کرد که دین خواهان تعقل متفکر است” که میتوان آن را تفلسف نامید”.
البته بعضی از امور مذکوره در ادیان الهی خصوصا، کاملا مبهم و نامفهومند و به دلیل دیوار فلسفی عظیم که از انسان بودن انسان تشکیل شده و درب حقیقت را بروی او بسته ،امکان اثبات و یا حتی رد آنها وجود ندارد۰ پس محقق طبق اعتماد علمیش به سائر محتوای علمی ، دینی یا حتی فلسفی مجبور است به موجب احتیاط “به معنی احتیاط واجب اصولی” آنها را در نظریات یا احکام عملی اخلاقی لحاظ کند.
تا کنون اثبات کردیم که دین فاقد جانب فلسفی نیست زیرا اولا در جانب هدف و همچنین در موضوع و حتی ماهیت آن به عنوان الگوسازی انسانیت کمال که ضامن حقانیت کمال است نه فقط با فلسفه تقارب دارد، بلکه تطابق دارد و یا حتی خود فلسفه در بعضی جوانب منطقی در برابر دین قاصر به نظر میرسد “مثلا در استراتژی اسطوره نگاری به اهداف مذکوره ”
ادیان به خصوص آسمانی حاکی از آنند که انسان تکه ای از حقانیت است ونیز مبدا انسانیت حقانیت محض یا خداوند است که به آن انتقاد های فراوانی شده.
اولا عرض کنم جمله ی فوق کاملا فلسفی است زیرا به نظر بنده عقل بشری شامل مواضیعیست که عقل میتواند درک کند و همچنین شامل مواضیعیست که نمیتواند درک کند. زیرا درک عدم ادراک مساله، به نوعی ادراک آن مساله است. پس نتیجه میگیریم که مدروکات و نامدروکات بشر، که اجتماعشان باعث تشکیل مجموعه ی” علم “است همه در عقل بشری وجود دارند. و همچنین درک عدم درک مساله نوعی دانستن است. پس واقعا انسان برخاسته از مجموعه ای داناییست که از کودکی در مغز او به صورت مدروکات و نا مدروکهت ذخیره شده اند. پس ادعای ندانستن مواضیعی از جانب فلسفه به وسیله ی فلسفه رد میشود.
البته قوت دین بر فلسفه اینجا ضاهر میشود که همیشه به دنبال تبدیل نامدروکات به مدروکات است اما این حرکت متاسفانه در دین به وسیله ی تقدیس و تعصب که انسان با اشتباهاتش باعث آن بوده ، فلج شده و این از قصور دین نیست که از اشتباه متدین است.
وحی نیز به عنوان منبع فرا انسانی ، درست باشد یا نادرست هیچ وقت چیزی از علم به بشر نیفزوده و اگر کاری کرده باشد امری نامدروک را به امری مدروک تبدیل کرده پس اینجا خود دین مستقیما تناقض خود را با سخن”در دﯾن، ﻣﻌرﻓت و ﺷﻧﺎﺧت، ﻣﺗﮑﯽ ﺑر وﺣﯽ اﻟﮭﯽ اﺳت” نشان میدهد.
و سخن آخرم اینست که دین مجموعه ای از نتایج نیست بلکه مجموعه ای از الگوهاست که انسان را به حقایق میرساند و این دقیقا همان معنی فلسفه است.
حسین عباسی نوشت:
دین جزئی لا یتجزیٰ از فلسفه
دین مجموعه ایست از اجزایی صفت فام ،که باعث الگوسازی به استهداف برنامه ای عملی برای تعریف انسان مطلقا مصون از خطا است و دائرة المعارفیست برای تبیین امور دنیوی اعم از عمیق و سطحی که اکثرا اخلاقی ، و بعضا زیستی و علمی بوده که ...
لینک کوتاه : https://nofeh.ir/?p=1262
- نویسنده : حسین عباسی
- ارسال توسط : هیئت تحریریه نوفه
- 185 بازدید
- بدون دیدگاه