
سروها ایستاده میمیرند!
اما من بید کج ومعوجی شده ام که به هر بادی تکانش میدهد
پاهایم یارای ایستاده زندگی کردن را ندارد چه برسد به مردن
لبهایم کش آمده از فرط لبخند به کسانی که ریشه هایم را زخمی کردند
اشک هایم جاری ،همچو سیل روانی که نمیتواند جلوی طغیان خود را بگیرد
ای سروها !
ای چنارها!
ای نارون های سپید!
ای گل های شکفته شده در انبوه یخ وبرف!
یخ زده ام؛ سوز سرمایِ کسانم دست میاندازد دور گلویم
حمایت نه!!
به منظور:
خفه کردن به منظور دریدن
آتش گرفته ام
سرانجام تمام بید های این حوالی مجنون شدن است
در کهنسالی سوختن است
در سیاهی زغال به خاکستر نشستن و
سرانجام تمام خاکستر ها بر باد رفتن است
مسیر را آمده اما…
بغضم را خورده اما…
جوانه های دلم خشکیده اما…
لباس سبز بر تن دارم…
شاخه هایم بلند شد اما …
چشم به راه مانده ام…
کمرم خمیده اما…
سایه داده ام.
شکوفه دادم، اما راستی بید که شکوفه نمیدهد
